آرتین جونمآرتین جونم، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

آرتین جیگر دایی

سلام خوش آمدید این وبلاگ توسط یک دایی معلول جسمی حرکتی که عاشق کودکان و نوزادانه ساخته شده خاطرات شیرین آرتین جونم از دیدگاه من ثبت میشه

عکس های جا مانده

سلام   از 14 ماهگی تا جدید ترین پست   با اضافه شدن چند عکس جا مانده ویرایش خواهد شد لینکشون رو توی همین پست میگذارم خاطرات شیرین آرتین جونم در اردیبهشت 1394 با دو عکس جا مانده ویرایش شد عکس اول در حالت خواب با فلش عکس دوم بعد از خواب   خاطرات شیرین آرتین جونم در 15 ماهگی+چند عکس جا مانده با چهار عکس جا مانده ویرایش شد سه عکس اول در حال بستنی خوردن و عکس چهارم بعد بستنی خوردن   خاطرات شیرین و زیبای 17 ماهگی با تعداد نسبتا زیادی عکس جا مانده ویرایش شد عکس هایی که داداشم (محمد دایی) با گوشی خودش گرفته عکس های جا مانده هستن   این پ...
18 مرداد 1394

خاطرات شیرین و زیبای 17 ماهگی

سلام زندگی سخته میدونم اما اگه همه مهربون باشیم محبت کنیم و خود خواه نباشیم و عشق پول و مد کورمون نکنه میتونیم زیبایی هاش رو ببینیم چیز های زیادی هستند که باعث میشن زندگی شیرین بشه اما ما فقط به مشکلات نگاه میکنیم و فراموش میکنیم که به زیبایی ها نگاه کنیم اگه راه حلی برای مشکلات پیدا نمیکنیم بجای آه کشیدن بیشتر فکر کنیم و بیشتر تلاش کنیم تا موفق بشیم. در این عکس انگار آرتین جونم پشت آبشار هست و کنارش رود آب معدنیه و تا زیر پاش بر اثر پاشیدن آب خیس شده و خیلی طبیعی شده از هیچ صفحه آبی یا کروماکی پشت سر استفاده نکردم. برین ادامه ...
5 مرداد 1394

شیرین زبونی های آرتین جونم اواخر16 ماهگی و اوایل 17 ماهگی

سلام آرتین جونم صدای حیوانات رو یاد گرفته همون روزی که کچلش کردیم صدای چند تا حیوون رو برامون در آورد وقتی ازش میپرسیم هاپو (سگ) چی میگه؟: هَپ HAP پیشی (گربه) چی میگه؟ با صدای ریز تقریبه شبیه گربه صداش رو در میاره خروس چی میگه؟: قوـوـوـوـو ببئی (گوسفند) چی میگه: بَــــ همون روزی که پارک سنگی بودیم بهش یاد دادم بگه آبا آب رو نشونش دادم و گفتم آبا و همش می خندید و آب رو نشون میداد و میگفت آبا عمه هم میگه تازگیا تازگیا نمیگه دایی میگه دادا ...
4 مرداد 1394
1