آرتین جونمآرتین جونم، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

آرتین جیگر دایی

سلام خوش آمدید این وبلاگ توسط یک دایی معلول جسمی حرکتی که عاشق کودکان و نوزادانه ساخته شده خاطرات شیرین آرتین جونم از دیدگاه من ثبت میشه

خاطرات شیرین آرتین جونم در 15 ماهگی+چند عکس جا مانده

1394/3/22 14:38
نویسنده : دایی رضا
1,363 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

آرتین جونم 15 ماهگیت مبارک

بازم اومدم با خاطرات شیرین آرتین جونم

قاب این عکس تکراریه ولی سایت ویرایش مشکل پیدا

کرده و نوبت همون سایت بود منم که خیلی این قاب

رو دوست داشتم بازم اینو گذاشتمش برین ادامه مطلب

فقط ماشاالله فراموش نشه

خب اول بریم به سراغ عکس های

قبل از اولین کوتاه کردن مو

که با گوشی آبجیم (مامان آرتین جونم)ثبت شده

جمعه , 28 فروردين (1394) 14 ماهگی

اینجا تازه از حموم اومده

9 اردیبهشت 1394

اولین نقاشی آرتین جونم با موبایل

خب بریم به اولین عکس ها و

خاطرات 15 ماهگی آرتین جونم

جمعه , 26 ارديبهشت 1393

حمل عروسک به سبک آرتین جونم

اینم قیافه عروسکا در این شرایطگیجگریه

چهارشنبه , 31 ارديبهشت 1393

سرسره بازی آرتین جونم

آهنگ زمینه از آلبوم قدیمی مجید اخشاسبی

تو پارک محمد طاها رو دید

داشت بستنی میخورد روی تاب

دلش خواست از اونجایی که دهنی نبود

دادیم نخورد رفتیم مغازه براش خریدیم

پنج شنبه , 1 خرداد 1393

آرتین جونم تازگیا میره سراغ

کیف ها و آنقدر میگرده تا یه کلید

پیدا کنه بعد از پیدا کردن کلید میره

سراغ گاوصندوق و کلی باهاش ور میره

تا بتونه بازش کنه یه بار یه دسته کلید

بهش داده بودیم ماشاالله هر کلیدی که بازش نمیکرد

رو عوض میکرد و یک کلید دیگه رو امتحان میکرد

اینجا هم طبق معمول بازم یه کلید گیر آورده بود

و رفته بود سراغ گاو صندوق.

تا من و بقیه حاضر بشیم با گاو صندوق

بازی کرد بعد رفتیم پارک هنوز از تاب

میترسه من تصمیم گرفتم تابش بدم

ترسش بریزه و با یواش به تند این کار

رو انجام دادم مثل دمبل زدن بود برام

نتیجه داد و دیگه نترسید البته وقتی داداشم

(دایی آرتین جونم)داشت میرفت بشینه بازم از تاب

ترسید و دستاش رو گرفت طرفش. تا بغلش کنه

یکشنبه , 3 خرداد 1394

رفتیم یکشنبه بازار

برای آرتین جونم کفش خریدیم

ولی با این که رنگ آبی و سفیدش

رو دوست داشتم دلم میخاست قرمز

و سفید باشه یکم گشتیم دیدیم

قرمز و سفید پیدا نمیکنیم ولی قرمز و زرد داشت

من دیگه روم نشد بگم یکم بیشتر دنبال قرمز و سفید

بگردیم تو کمی بعد فهمیدم آرتین جونم اومده خونه مون

وقتی رسیدیم خونه آرتین جونم

کلی از دیدن ما خوشحال شد

وقتی کفش هاش رو دید خوشحالیش بیشتر شد

وقتی نشستم دوید و اومد تو بغلم دراز کشید

و بعد از من گرفت رفت بالا و کلی کیف کرد

هر وقت میگفتم بدو بیا بغلم میدوید و میومد

بغلم و دراز میکشید تو بغلم

توت آوردیم مثلا همه بخورن

چند تایی خوردیم و یکی هم به آرتین

جونم دادیم خورد آبجیم چند تا به

من داد و منم خوردم و کارم در اومد

چون آرتین جونم دید و از این کار مامانش

تقلید کرد و شروع کرد به توت دادن

به من تند تند توت ها رو میداد به من

هر چی میگفتم بسه میترکم

اصلا اثر نمیکرد و همش به این کارش

ادامه میداد منم نمیتونستم دستشو

رد کنم و همش میخوردم دهنم پر شده

بود که دیدم خسته شد و دو تا دوتا

برداشت و گذاشت دهنم و شروع کرد

دو تا دو تا دادن بابا این دهنه انبار توت

نیس که خودشم یکی خورد و باز به

من دو تا دو تا توت داد و بعدش

خسته شد و بقیه توت ها رو خالی

کرد رو پتوی من. فداش بشم ماشاالله خیلی

شیرین شده.

تا پست بعدی خدانگهدار

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)