عکس ها و خاطرات اواخر 18 ماهگی
سلام
زیبایی خیلی خوبه و چه خوب که
بیشتر باطن خودمون رو زیبا کنیم تا ظاهرمون
این عکس آرتین جونم ده روز مونده بود به پاییز
داداشم (دایی آرتین جونم گرفته) به قول آرتین جونم
داء
برین ادامه مطلب فقط ماشاالله فراموش نشه.
دوشنبه , 10 شهريور 1394
هوا بارونی بود و باد تندی می وزید
آرتین جونم از شدت ترس چشماش
گرد شده بود و میگفت ترس ترس
پشت کامپیوتر بودم و آرتین جونم
چسبیده بود به من با اینکه میدید من
نمیترسم ولی ترسش کمتر نمیشد
کلاهم رو نزدیک کردم و اومد بگیره که خودمو
کشیدم عقب و خندید و ترسش رو یادش
رفت و کلی خندید حیف موبایلم نبود
فیلم بگیرم روی تخت هم همونطوری
چسبیده بود به من ولی ترسش کمتر بود.
بعد تموم شدن باد دوباره شیطونی هاش شروع شد.
دوشنبه , 16 شهريور 1394
اینجا داشت با سوراخ چارچوب بازی میکرد
جمعه , 20 شهريور 1394
سلفی با داء
تاریخ دقیقش یادم نیست ولی انداختمش
توی بیستم شهریور البته تو همون روزا
گرفته شده ولی موبایل دیگه ای گرفته
تاریخ دقیقش مشخص نیست.
آرتین جونم توی تپه باستانی قزوین اقبالیه
اینم سلفی منو آرتین جونم در تاریخ
دوشنبه , 23 شهريور 1394 (سه روز قبل 19 ماهگی)
تا پست بعدی خدانگهدار.