آرتین جونمآرتین جونم، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

آرتین جیگر دایی

سلام خوش آمدید این وبلاگ توسط یک دایی معلول جسمی حرکتی که عاشق کودکان و نوزادانه ساخته شده خاطرات شیرین آرتین جونم از دیدگاه من ثبت میشه

عکس ها و خاطرات 19 ماهگی

1394/8/1 16:21
نویسنده : دایی رضا
550 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

قبل از خوندن مطلب از سرویس دهنده نی نی وبلاگ

تشکر میکنم چون الان که اکثر سرویس دهنده ها

محدودیت های بسیار سنگینی دارن و مشکلاتی

که خیلی خیلی مهمن و به کاربران جواب نمیدن

هنگام هک شدن مشکل و غیره بی مسئولیتی

میکنن اما در نی نی وبلاگ اینطور نیست

البته اینو دیدم که میگم و بخاطر همین از

نی نی وبلاگ تشکر ویژه میکنم و امیدوارم آپارات

هم به حل مشکلات کاربرانش اهمیت بده.

و بتونم بازم از آرتین جونم در کانال شخصیم

کلیپ منتشر کنم. در ضمن فرا رسیدن ایام

محرم رو به تمامی مسلمانان تسلیت میگم

برین ادامه مطلب فقط ماشاالله فراموش نشه.

همیشه وقتی عینکمو میدید یا ازم

میگرفت بزنه چشمش یا دستشو

میگذاشت رو چشمش برای همین

اواخر روز های تابستون بود که براش

عینک گرفتیم تا هم آرتین جونم

هم عیتک داشته باشه هم من نجات

پیدا کنم اما بعد خرید عینک آفتابی براش

با اشاره میگفت عینکشو بزنم چشمم

یا باز مال منو دَر میکرد و سعی میکرد

تا مال خودشو بگذاره رو چشمم

یکشنبه، ۲۹ شهریور ۱۳۹۴

تصمیم گرفتم تا اولین عکس های

19 ماهگیش رو با عینکش بندازم

که قبل گذاشتن عینک موبایل رو دید

و اومد تا براش بازی سالار رو بازی کنم

داشت میومد که کلید عکاسی رو زدم

و تا موبایل عکسو بگیره رسید و زاویه اولین

عکس نوزده ماهگیش خراب شد اما مهم نیست.

چون همین که تو کادر بود و آرتین جونم

تار نشد خودش یه عکاسی حرفه ای

محصوب میشه در عکس های بعدی هم

گفتم اون جو جو رو بگذار بالا رفت بگذاره تا

تونستم به زور چند تا عکس ازش شکار کنم

هر کار کردم بتونم وقتی عینک رو زده

عکسشو بگیرم چون تا میگذاشتیم رو چشمش

سریع درمیاورد و نتونستم با عینک عکسشو بگیرم.

توی اتاق گوشیم اصلا خوب عکس نمیگیره

و دون دون میشه برای همین سایز رو کم کردم.

سه شنبه، ۷ مهر ۱۳۹۴

آرتین جونم با هیجان اومد و ادا های عجیب

در میاورد منم هر چی دقت کردم

نگرفتم چی میگه همش همون حرکات

رو تکرار میکرد میگفت داء یعنی(دایی) مَو یعنی(صدای گربه)

دستشو میبرد عقب و انگار سنگ پرت میکنه و میگفت اَه

و میگفت اَه و دستشو میگذاشت صورتش

و میگفت هییییی و منم

سریع دو تا عکس گرفتم ولی

یکیش پاک شد بعد چند دقیقه مامانم تعریف کرد

گربه اومد تو حیاط آرتین دستشو طرف گربه انداخت

گفت اَه گربه فرار کرد اون موقع بود که گرفتم مطلبو

داء یعنی(دایی) مَو یعنی(گربه) اَه یعنی(یعنی کتک زدن یا تهدید برای ترسوندن)

هیییییی یعنی(ادای ترسیدن)

ترجمه دایی گربه اومد حیاط منم ترسوندمش رفت.

پنج شنبه، ۱۶ مهر ۱۳۹۴

خواستم اینو نگم چون قرار بود

خاطرات شیرین ثبت کنم

اما صلاح دونستم اینو بنویسم

آرتین جونم تو کوچه رو آسفالت خورد

زمین و کلی گریه کرد ناراحت شدیم.

تو عکس هم پیشونیش باد کرده

که با یخ جلوی زیاد باد کردنشو گرفتیم.

آرتین جونم بار ها و بار ها زمین

خوردی تا یاد گرفتی و هر

بار شکست میخوری بیشتر تلاش

میکنی و کمتر زمین میخوری

پس در آینده هم اگه هر هدفی

مفیدی رو که پیش گرفتی هر چقدر

هم که شکست خوردی مثل دوران

کودکیت مثل الان بازم تلاشت رو

بکن تا بتونی به هدفی که میخای

برسی مهم نیست چقدر سخت

باشه مهم نیست همه بگن غیر ممکنه

ما همه تلاشمونو کردیم اما نمیشه.

چون بدون همه تلاششون رو نکردن

برای رسیدن به اهدافت باید فکر کنی

و تلاش فراوان منم یه هدف بزرگ دارم

و هیچوقت دست از تلاش نمیکشم

تا به هدفم که کار خیلی خوبیه برسم

حتی اگه به هدفم نرسم خوشحالم

چون تلاشمو میکنم و خواهم کرد موفق باشی.

یکشنبه، ۱۹ مهر ۱۳۹۴

اینجا هم به زور تونستم این عکس رو ثبت کنم

ماشاالله یه جا بند نمیشه.

آرتین جونم هر جا موبایلمو میبینه

میاره میده به من و بعد چند دقیقه

میاد میگه نان نان یعنی بازی سالار

رو برام بازی کن ببینم تا پست بعدی بدرود

پسندها (1)

نظرات (0)