آرتین جونمآرتین جونم، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

آرتین جیگر دایی

سلام خوش آمدید این وبلاگ توسط یک دایی معلول جسمی حرکتی که عاشق کودکان و نوزادانه ساخته شده خاطرات شیرین آرتین جونم از دیدگاه من ثبت میشه

خاطرات شیرین اواخر 25 ماهگی آرتین جونم

1395/2/11 18:52
نویسنده : دایی رضا
480 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

بازم دیر کردم ولی جمع آوری و تدوین عکس

ها از قدیم به جدید یکم دیر شد آخه سعی

میکنم عکس و فیلم هایی که با موبایل های دیگه

گرفته شده رو هم ثبت کنم.عینک آرتین جونم

به قول روانشناسا وارد بحران دو سالگی شدهشیطان

قبل دو سالگیش نمیدونستم چیه ولی حالا چرا

مامانا و بابا ها میدونن منظورم چیه. این مرحله

یکی از مهم ترین مرحله هاست که

سخت ترین مرحله س از نظر من.کچل

بگذریم بریم سراغ خاطرات شیرین اواخر

25 ماهگی آرتین جونم قبل از بحران دو سالگیشیطان

برین ادامه مطلب فقط ماشاالله فراموش نشه.

یکشنبه، ۱ فروردین ۱۳۹۵

از قاب دوربین مامان آرتین جونم

آرتین جونم و سفره هفت سین

دوشنبه، ۲ فروردین ۱۳۹۵

دوشنبه، ۹ فروردین ۱۳۹۵

چهارشنبه، ۱۱ فروردین ۱۳۹۵

از قاب دوربین من

اینجا هم اومده بودن خونه ما

اپلیکیشن شبکه کودک دوربین داره

از خودش سلفی گرفت

اینم تمام تلاش من برای

عکس گرفتن از آرتین جونم

که داره اسمارتیس میخوره

مامانش یه مشت از اونهمه اسمارتیس

برداشت چنان گریه کرد که نگو بعد قهر کردسکوت

فرداش آرتین جونم رفت روستامون رحیم آبادمحبت

(من بهترین خاطرات کودکیمو اونجا گذروندم)متنظر

ما هم عصر رفتیم رحیم آباد وقتی رسیدیم

آرتین جونم داشتن برمیگشتن من یه بوسبوس

کردمش و رفتن. سیزده به در رو تو خونه بودیم

چون صبح که بیدار شدیم با این صحنه روبرو شدیمتعجب

شنبه، ۱۴ فروردین ۱۳۹۵

آرتین جونم و سالادی که مامانش درست کرده

یکشنبه، ۱۵ فروردین ۱۳۹۵

دوباره عکس سِلفی

این عکسم من گرفتم

عصر همون روز از قاب دوربین خاله آرتین جونم

داشت دندون در میاورد و برا همین از صبح

تب خفیف داشت ولی عصر حالش بد تر شدغمناک

دوشنبه، ۲۳ فروردین ۱۳۹۵

دوچرخه سواری آرتین جونم

از قاب دوربین مامان آرتین جونم

همون روز اومدن خونمون و بازم سلفی

فرداش تو این فیلم سلفی میگه بل بانو

شیرین زبونی های آرتین جونم

عاشق شکلاته و هر چقدر بخوره سیر نمیشه

پیراشکی: پی پی

بستنی: بَبَس

دستمال: تَه تَه

اسم خودمم واضح میگه

مهدیس/مهدی: مَمَ

نمیدونم: نِی نَ

کوکو: اِلتو

مسواک: مِمِ

افتاد: اُفُ

هواپیما: هَوا

گریه: گِرگِ

هوا گور گور: هَوا گو گو (رعد و برق)

البته صدای رعد و برق و هواپیما رو با هم اشتباه میگیره

از هردوشون و حتی از باد میترسید که با توضیح ترسشو ریختم

البته کم و بیش میترسه ولی نه به اون شدت

وقتیم که میترسه میدوه بغل نزدیک ترین فرد

و میگه ترس

وقتی مامانم میگه آرتین ناهار چی بگذارم؟

میگه آش بعضی وقتام میگه دودو یعنی برنج

هنوزم همه رو ده تا دوس داره نه کمتر نه بیشتر

عاشق صحبت کردنه اینم مکالمه همیشگی

با دایی منو آرتین جونم که خان داییش محسوب میشه

دایی: آرتین بابا کجا رفته؟

آرتین: اصفِ (اصفهان)

دایی: چی بخره؟

آرتین: گز

تا پست بعدی خدانگهدار

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

موتور برق
27 اردیبهشت 95 1:16
مطالب شما بسيار جذاب است، موفق و پيروز باشيد.
دایی رضا
پاسخ
ممنون