خاطرات شیرین 42 ماهگی آرتین جونم
سلام
بعضی وقتا سخته خاطره تلخ رو فراموش کرد
تو این خاطره هم خاطره تلخ هست آرتین جونم
ماشاالله حافظه خوبی داره اما میدونم که بعد
یه مدت فراموش میکنه من با اینکه یادم نمیره
سعی میکنم به یاد نیارم و اینجا هم ننویسم
اما خب خاطرات شیرین نوشتنش لذت بخش تره
و ارزش نوشتن تو اینجا رو داره البته هیچکس بی
خاطره تلخ و شیرین نیست خوبیش اینه که بچه ها
با اینکه صبور نیستن صبر زیادی در قبال مشکلات
دارن و به گذشته تلخ فکر نمیکنن اگرم بکنن تا حد
ما بزرگترا غمگین و فکر و خیالی و کینه ای نمیشن
برای همین دنیاشون قشنگتره و دوست داشتنی ترن
و ما باید این سبک زندگی رو از بچه ها یاد بگیریم اما
متاسفانه خواسته یا ناخواسته سعی میکنیم کینه و انتقام و
بی اعتمادی شدید به زمین و زمان و قضاوت و تهمت
و صد ها کار بزرگونه اشتباه رو یادشون بدیم.
برین ادامه مطلب فقط ماشاالله فراموش نشه.
پنج شنبه، ۲۶ مرداد ۱۳۹۶
با آرتین جونم رفتیم رحیم آباد اینم عکس مهدیس جون
ساعت دوازده و نیم شب بود آرتین جونم
هم وقتی خوابش بیاد زیاد بهونه میگیره
و سخت میشه تشخیص داد خوابش میاد
یا حوصله اش سر رفته منم دایناسور دادم
بازی کنه و حین تماشای فیلم خوابش برد
فرداش جمعه، ۲۷ مرداد ۱۳۹۶
ساعت ده صبح آرتین جونم در
حال انتظار حال دایناسور بازی
انگشتم جلوی دوربین انگار دست
مهدیس جونه که داره سلفی میگیره
دوشنبه، ۶ شهریور ۱۳۹۶
مهدیس اومد خونه مون و رقتیم پارک
چهارشنبه، ۸ شهریور ۱۳۹۶
بازی آرتین جونم در پارک طراوت
چهارشنبه، ۸ شهریور ۱۳۹۶
چهارشنبه، ۱۵ شهریور ۱۳۹۶
روز خوبی بود اینم چرخ زینب جونه
خاطره اش رو تو پیج اینستام گذاشتم
ساعت یازده شب هم داداشی بلال پخت و خوردیم
جمعه، ۲۴ شهریور ۱۳۹۶
آرتین جونم در حال حرکت سمت پارک
خوبی تابستون اینه که پارک زیاد میریم و
یه عالمه بچه می بینیم و واقعا لذت بخشه
مخصوصا بازی آرتین جونم با بچه ها
تا پست بعدی خدانگهدار