آرتین جونمآرتین جونم، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

آرتین جیگر دایی

سلام خوش آمدید این وبلاگ توسط یک دایی معلول جسمی حرکتی که عاشق کودکان و نوزادانه ساخته شده خاطرات شیرین آرتین جونم از دیدگاه من ثبت میشه

خاطرات شیرین 59 ماهگی آرتین جونم

1398/5/1 20:05
نویسنده : دایی رضا
760 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

پنج سال گذشت و این آخرین ماه چهار سالگیه که

میخام بنویسم اما قبلش یکم دلنوشته مینویسم

آرتین جونم از بدو تولد شروع کردی به تقلید تا

الان که بزرگ شدی کنجکاوی و تقلیدت خیلی از

قبل بیشتر شده بنظرم این دو راهی به وجود میاره

که دنیای بچگی یا بزرگسالی رو انتخاب کنی. خودم

تو زندگیم سعی کردم دنیای بچگی رو انتخاب کنم

قشنگ تره و بی ریا تر و پاک تر اما خب سخته چون

احساس تنهایی عجیبی داره. داری بزرگ میشی اما

دوست داری زود تر بزرگ بشی و کار های بزرگتر ها

رو تقلید میکنی و این حس بدی داره برام. خیلی

خوبه که هنوزم میتونم باهات ارتباط برفرار کنم

و خوشحالم که هنوز دوستم داری و به زبون میاری

با وجود داد هایی که سرت کشیدم و دو بار اشکت

رو در آوردم البته الان که اینو مینویسم 5 سال و چهار

ماهگیته و یکم واسه تنبلی و... به روز نیستم اینهمه

نوشتم شاید دیگه کم کم وبلاگت رو به روز نکنم فقط

میگم اگه توی بزرگسالی هم دنیای کودکی رو انتخاب

کنی تا همیشه دوستت دارم.

برین ادامه مطلب فقط ماشاالله فراموش نشه

2019-01-22

سه شنبه، ۲ بهمن ۱۳۹۷

آرتین جونم در حال توپ بازی

حدود پنج عصر شارژش تموم شد

ساعت شش سفلی بعد فول شارژ شدن

معلومه فول شارژ شده یا بازم توضیح بده؟.

آرتین جونم در حال بریدن کیک مناسبتی در کار نیس.

آخرش طاقت نمیاره ناخونک میزنه

2019-01-23

چهارشنبه، ۳ بهمن ۱۳۹۷

همسایه مون موقع خداحافظی دو تا مرغ هدیه داده بود

رو برد دهاتشون یکیش گم شد و اون یکی مرغ موند و

مرغ آرتین جونم تخم گذاشت و آرتین جونم هم خبر

اولین تخم رو با خوشحابی به من داد. و هر کی گفته

میدی بخورم؟ گفته میخام ببرم با دایی رضا بخورم.

اینم اولین تخم مرغ آرتین جونم که با هم خوردیمش.

2019-01-25

جمعه، ۵ بهمن ۱۳۹۷

چند تا عکس از مهدیس جون 

مهدیس جون گوشی میخواست داشتم فیلمشو

میگرفتم گفت تو که داری گوشی بازی میکنی بده

منم با لپ تابت بازی کنم گفتم نه گوشیمو خواست

گفتم نه گفت میخواستم گوشیتو بدی بازی کنم

ولی ندادی😐

2019-01-31

پنج شنبه، ۱۱ بهمن ۱۳۹۷

اینجا هم نمیخواست بره خونه شون

2019-02-01

جمعه، ۱۲ بهمن ۱۳۹۷

مهدیس جون در حال خوردن

اندونزی(سالاد ماکارونی)

2019-02-14

پنج شنبه، ۲۵ بهمن ۱۳۹۷

اینم خرس بیچاره اس که بد ترین بلا

ها نسبت به بقیه اسباب بازی ها سرش

اومد چون چسبناک بود به سقف و دیوار

می چسبید حلقه یویوش پاره شد آرتین

جونم ازش بعنوان انگشتر استفاده کرد

یه بارم شب تا ظهر چسبید به سقف آخرش

انقدر کثیف شد که سر از آشغالی در آورد.

یه چراغم داشت ضربه میخورد روشن میشد.

قبلش انداختن تو آشغالی چراغشو در آوردیم.

معرفی میکنم لیمویی و بنفشه گل

این دو تا جوجه مردنی رو با کمک آرتین جونم که

توجه ویژه ای بهشون داشت غذا دادیم اما نمیخوردن

همش تو همین حالتی که توی عکسن بودن

هر کار کردیم نخوردن آخرش دیدم مدفوعشونو

میخورن فهمیدم باید غذاشونو توی آب بدیم با

سختی متوجه غذای تو آب کردیمشون به آرتین

جونم گفته بودم محکم بغل کنی می میرن برای 

همین جرات نمیکرد بغلشون کنه یکمم میترسید.

غذا رو به سختی به نوکشون زدم خیس که شد 

فهمیدن غذاست آخه چشماشون بسته بود لیموئی

زود تر و راحت غذا خورد بعدش بنفشه گل یه عالمه

خوردن چشماشون باز شد و سرحال شدن آرتین جونم

کلی خوشحال شد و ذوق کرد. اما سرما خوردنو مردن.

خدانگهدار

پسندها (5)

نظرات (2)

❤️Maman juni❤️Maman juni
3 مرداد 98 4:35
ماشالله چه گل پسری 🌹💓
دایی رضا
پاسخ
ممنون🌹
✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
4 مرداد 98 12:47
ماشالله خداحفظش کنه همچنین مهدیس گلی رو😍😍❤❤
دایی رضا
پاسخ
ممنون🌹