آرتین جونمآرتین جونم، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

آرتین جیگر دایی

سلام خوش آمدید این وبلاگ توسط یک دایی معلول جسمی حرکتی که عاشق کودکان و نوزادانه ساخته شده خاطرات شیرین آرتین جونم از دیدگاه من ثبت میشه

خاطرات شیرین 54 ماهگی آرتین جونم

1397/9/22 18:17
نویسنده : دایی رضا
747 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

پنجاه و چهار ماهگی آرتین جونم پر بود از خاطرات

جورواجور از عروسی داداشی (دایی محمد) تا شروع

ایام محرم و همایش شیرخوارگان حسینی که عکساشو

توی اینستاگرامم گذاشتم. امروز میخام بصورت فلش بک بگم

برین ادامه مطلب فقط ماشاالله فراموش نشه.

 

روز های شلوغی شروع شده بود چون

عروسی داداشی(دایی محمد)نزدیک بود

2018-08-23

پنج شنبه، ۱ شهریور ۱۳۹۷

جهاز بَرون

به من که شدید خوش گذشت اما دومین تجربه

دی جی شدن(مسئول پخش آهنگ شدن) یکم سخت

بود اما خب بقیه اش رو خیلی لذت بردم.

خونه پر مهمون شد و منم نی نی ها رو دید میزدم

آرتین جونم اومد بهش گفتم اون نی نی زرد پوشیده

اسمش کمیل بود از من میترسه رفت پرده رو بالا زد

و گفت این منم گفتم آرهترسوبازم میپرسید و پرده

رو نمینداخت قیافه منم این شلکی شد خجالت ی نی نی

بزرگ تر هم بود فک کنم یازده ماهه اسمش حِلما که

من هر چی ادا و شکلک در میاوردم با دقت نگاه میکرد

و خیلی شیرین تقلید میکرد. خلاصه همه رفتن منم

اختصاصی واسه خودم آهنگ گذاشتم و به روز دیدم.

2018-08-29

چهارشنبه، ۷ شهریور ۱۳۹۷

صبح موقع بیدار شدن با این صحنه روبرو بشیبغل

بدون شرح

آرتین جونم و مهدیس جون

چند تا عکس دیگه از آرتین جونم و مهدیس جون

سلفی با مهدیس جون که به من تکیه داده

اینجا مهذیس جون چشم گذاشته آرتین جونم قایم بشه

تاریخ این خاطره دقیقا یادم نیس ولی اینجا میگذارمش

آرتین جونم و آرتا و محمد مهدی شوخی های خشنی

میکردن که بیشتر شبیه کتک کاری فوق خشن بود

تا شوخی سه تاشونم علاقمندانه ادامه میدادن اون

بخیر گذشت اما شوخی بعدی آرتین جونم با محمد مهدی

که بعدا کردن به زد و خورد واقعی تبدیل شد و وضعیت

داشت قرمز میشد شوخی شون اون بود واقعیشون

چی میخاد باشه هر چی جداشون میکردن یکم بعد

با قیافه خشمگین ادامه میدادن آرتین جونم حالت

حمله و محمد مهدی حالت دفاع تو چهره شون دیده

میشد محمد مهدی چون قبلا زده بود تو حالت دفاع

بود منم دیدم بهتره بترسونمشون تا ختم بخیر بشه

چون ممکن بود اگه خدای نکرده چیزیشون بشه پای

بزرگتر ها هم باز بشه و با هم دعوا بکنن.

گفتم هر کدومتون بزنین همو زنگ میزنم پلیس بندازه

زندن محمد مهدی نترسید ولی آرتین جونم هم ترسید

هم ناراحت شد که نتونسته انتقام بگیره زد زیر گریه و

گفت اون منو زده و قهر کرد رفت زیر تخت و دعوا شون

تموم شد درسته باید میگفتم جداشون میکردن ولی

چند بار جداشون کرده بودن ولی فایده نداشت.

آرتین جونم در حال خوردن اندونزی(سالاد ماکارونی)

2018-08-30

پنج شنبه، ۸ شهریور ۱۳۹۷

سه تا عکس خوشگل از مهدیس جون

از آرتین جونم تو روز عروسی عکس ندارم

2018-09-01

شنبه، ۱۰ شهریور ۱۳۹۷

اینم دو تا موش که به درخواست آرتین جونم کشیدم

آرتین جونم در حال نقاشی کشیدن

آرتین جونم داره کوه میکشه

2018-09-06

پنج شنبه، ۱۵ شهریور ۱۳۹۷

آرتین جونم و آش نذری

2018-09-07

جمعه، ۱۶ شهریور ۱۳۹۷

آرتین جونم در حال خوردن سیب

2018-09-10

دوشنبه، ۱۹ شهریور ۱۳۹۷

طبق معمول بالای ویلچر فک کنم تو زندگی

قبلیش خروس بوده همش میره رو بلندی

2018-09-11

سه شنبه، ۲۰ شهریور ۱۳۹۷

اینجا هم زنگ زد ب خاله وقتی دختر خاله برداشت

سریع گذاشت تو گوش من

بعد داد بِل بِل و گفت غلط کردم و پرید پایین و الفرار

2018-09-14

جمعه، ۲۳ شهریور ۱۳۹۷

رفتیم همایش شیرخوارگان حسینی

یعد آرتین جونم دو تا بچه دوست شد محمد و اسم

خواهرش رو یادم رفت اونا چراغ قوه خریده بودن

آرتین جونم هم از همون دست فروش کامیون

خرید برگا رو پشتش بار زد.

اینجا هم من نزدیک یه خانواده تشسته بودم تا بچه

شون رو از نزدیک ببینم آرتین جونم رفت پیشش

بعد فهمیدم اسمش نازنینه. نازنین خیلی از

کانیون آرتین جونم خوشش اومده بود آرتین

جونم هم کامیونشو برد قایم کرد و برگشت

خلاصه گوشی داداشی(دایی محمد) رو هم

داد به نازنین سعی میکرد نازنین رو بیاره نزدیک

تر تا من ببینمش و عکس بگیرم و میگفت دایی

بگیر ولی نازنین بخاطر ویلچرم از من میترسید

و با اشاره و صدای نامفهوم و نگاه پر ترس و

سعی در حفظ فاصله از من ترسشو به

آرتین جونم نشون میداد و سعی میکرد برگرده

آرتین جونم هم راهشو سد میکرد بعدشم

برگا رو ریخت روی نازنین و هر چیم میگفتم

نریز گوش نمیکرد در ادامه عکسای بیشتری

از تلاش آرتین جونم برای آوردنش ببینین.

تا پست بعدی خدانگهدار

پسندها (1)

نظرات (0)