خاطرات شیرین و زیبای 17 ماهگی 2
سلام
زندگی کوتاه نیست ما هستیم
که ارزش وقت رو نمیدونیم
به قول آقای علیخانی خودمو میگم.
قدر وقتمو ندونستم و آنقدر تلفش
کردم که دیر شد و نتونستم به موقع
وبلاگ آرتین جونمو به روز کنم
اما دلیلش فقط این نبود.
و امیدوارم خاطرات آرتین جونم
رو یادم نرفته باشه و جا نندازم.
برین ادامه مطلب فقط ماشاالله فراموش نشه.
جمعه , 2 مرداد 1394
آرتین جونم و کوکتل
دقیق یادم نیماد ولی فک کنم همین شبش بود
که ساندویج خانگی که فقط کوکتلش ضرر
داره درست کردیم و در حال درست کردن
و داخل نان باگت اذیت میکرد و برای همین
همش میدادن بخوره تا کمتر اذیت کنه
مشکل اصلی این بود که بیشترش رو
میداد به من بخورم تو راه از پله آشپزخونه
بالا اومدنی یا زمین خوردنی کاملا میکروبیشون
میکرد و تحویل من میداد منم که از همه جا
بی خبر میخوردم میرفت پایین میگفتن
اشکال نداره بذار بیاد بده بهت تا ما این
مخلفات رو بریزیم تو نان ساندویج(باگت).
آخرش هم یه مو اندازه یه وجب از دهنم
کشیدم بیرون. اون روزی هم موقع
نهار همش میرفت نون میگرفت و میاورد
میکرد تو دهنم منم میگفتم بابا ندین
بهش هیچکی هم نمیدونست
خودش نمیخاد بخورتشون بهش میدادن
همش میاورد برای من حالا خوبه نون ها
میکروبی نمیشدن ولی دهنمو پر کرده بود
درخواست کمک هم فایده ای نداشت
مثل قضیه ساندویج برا کمتر اذیت کردن
من قربانی میشدم ههههههههههههه
آخرش دیدم قضیه داره بیخ پیدا میکنه
و اگه اینطوری پیش بره سیر میشم و
سوپ خوشمزه رو از دست میدم
گفتم آرتین برو توپ بیار بازی کنیم
رفت سراغ توپ و نجات پیدا کردم.
شنبه , 3 مرداد 1394
عاشق فشارسنجه اگه هر وقت موقع فشار
گرفتن ببینه میاد میشینه باهاش بازی کنه.
اگه نگذاریم بازی کنه خونه رو میگذاره رو سرش.
منو آرتین جونم تو کافی شاپ.
نترسین اون پشت روح نیس
عکس دو تا خانومه پاکشون کردم.
گفتم شاید دوس نداشته
باشن ک تو عکس باشن.
یکشنبه , 4 مرداد 1394
طبق معمول از تخت بالا اومد و پیشم
نشست البته بعضی وقتا هم خودم
صداش کنم هر کاری داشته باشه ول
میکنه میاد بغلم اما زود خسته میشه
موبایل لپ تاب یا هر چیزی که باشه رو
اضافه میدونه و سعی در شکوندن مانیتور
لپ تاب گشیدن تمام کابل ها و در نهایت اگه
لپ تاب رو بر نداریم به سرنوشت موبایل
دچار میشه و سقوط آزاد میکنه که البته
دو دفعه به خیر گذشته و لپ تابم هنوز
پرت نشده و کاملا سالمه. با همه شیطونی هاش
.عاشقشم و یک ربع نبینمش دلم براش تنگ میشه
تو بغلم بود و از موبایل خسته بود پرتش کرد
پایین مامانم آرتین جونمو برداشت و
برد پایین موبایل رو هم داد دستش و
اینم عکسایی که باهاش گرفته.
اینجا هم خونه خودشون
در حال باز کردن پشه بند
دوشنبه , 12 مرداد 1394
اینجا هم اومده بود خونمون و سرحال و پر انرژی
بازی کرد و کیف کرد و کلی شیرین کاری بامزه کرد.
سه شنبه , 13 مرداد 1394
تا پست بعدی خدانگهدار