آرتین جونمآرتین جونم، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

آرتین جیگر دایی

سلام خوش آمدید این وبلاگ توسط یک دایی معلول جسمی حرکتی که عاشق کودکان و نوزادانه ساخته شده خاطرات شیرین آرتین جونم از دیدگاه من ثبت میشه

تمام خاطرات 13 ماهگی آرتین جونم

1394/2/1 15:04
نویسنده : دایی رضا
555 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

آرتین جونم 14 ماهگیت مبارک

عکس زیر خلاصه تمام خاطرات 13 ماهگی آرتین

جونم بجز پارک رفتنش که توسط من در تم

توپ گنجانده شده که کاملش توی

ادامه مطلب همین پست هستش


برین ادامه مطلب فقط ماشاالله فراموش نشه

تمامی خاطرات 13 ماهگی+شروع 14 ماهگی

خب بریم به اوایل سال 1394

خب چند روز بعد از تحویل

سال آرتین جونم رو دیدم نمیدونم

چرا یه جورایی حال نداشت

خسته بود یا چی نمیدونم

یه میهمان دیگه هم داشتیم

که بچه هم سن آرتین جونم

داشتن به نام محمد طاها

که مامان بزرگ محمد طاها

آرتین جونمو بغل کرد و محمد طاها

هم دید. من خیلی ترسیدم آرتین جونم

رو بزنه محمد طاها همینطور

رفت سمت آرتین جونم

و خیلی آروم نشست بغل

مامان بزرگش ولی بازم ترسم

کم نشد اما خوشبختانه آرتین

جونم رو نزد و فقط نگاهش میکرد

البته آرتین جونم دفاعش خوبه ها

از هر کاری مثل کله زدن و گاز گرفتن

و چنگ انداختن و مو کشیدن استفاده میکنه

و کسی که جنگ طلب باشه رو مغلوب خودش

میکنه و دفاع خوبه اما دعوا و جنگ نه.

آرتین جونم زیاد نموند و زود رفتن

عکسی از اون موقع ننداختم

البته بازم اومد و بردیمش پارک

بر روی لینک زیر کلیک کنید

خاطرات شیرین آرتین جونم در بهار1394

سه شنبه , 11 فروردين 1394

آرتین جونم بازم اومد خونمون

اما چون میخاستن برن روستای ما

رحیم آباد فقط چند دقیقه بیشتر نموند

پیشم و از شانس من از اون چند دقیقه

کمتر از یک دقیقه به من دادنش

آرتین جونم اون روز همش لبخند میزد

و اومد کنار من و یه دونه شاستی

از کیبورد زد منم گفتم بیب لبخند

بیشتری زد و بازم این کار رو تکرار

کرد و بازم لبخند زد و بعدش آبجیم

(مامان آرتین جونم) گفت بیا بغلم

دوید و چسبید به من و نمیرفت

چون عجله داشتن داداشم اومد

گفت بیا بریم دَر دَر بدش رفت بغلش

اونجا داداشم فیلم آرتین جونمو

گرفته بود که میوه رو پرت میکرد و میخندید.

آرتین جونم بیشتر با زبان اشاره حرف میزنه

و وقتی گرسنه یا تشنه بشه مثل آم نام دستشو

میبره تو دهنش و وقتی میخاد چیزی رو دربیاریم

براش یا اسباب بازی رو روشن کنیم میگه دَر

فرداش یعنی سه شنبه , 12 فروردين 1393

بازم آرتین جونم اومد

ممد دایی جون(خان دایی)

کلی با آرتین جونم بازی کرد و آرتین جونم

کلی خندید و لذت برد این عکس ها رو هم

فاطمه دختر دایی گرفته

فرداش 13 به در بود روز بدی بود همش

خونه بودیم چون کسی نبود بریم بیرون

اما تو خونه موندیم منم بیشتر پای نت

و فیلم سینمایی توی لپ تابم بودم

آرتین جونم هم توی حیاط محکم

خورد زمین و یه بادمجون

کاشته شد رو کله اش کلی هم گریه کرد

جوجه کباب درست کردیم آشپز دو تا بود

اصلا نمیشد کباب رو خورد چون

نیمه سوخته بود آخه فقط داداشم بلده

کباب درست کنه منم اشتهام کور شد

عصر هم که حال بیرون رفتن نداشتم

اینا رو برای این گفتم که

میگن 13 نحسه ولی من ربط دادن همه این

اتفاقات رو به نحس بودن 13 خرافات میدونم

همشون دلیل قانع کننده ای دارن

و ربطی به نحس بودن سیزده نداره

و سیزده نحس نیست. بگذریم خیلی

حرفیدم و از خاطرات شیرین دور شدیم

بریم به فرداش 14 فروردین

همیشه وقتی گریه میکنم آرتین جونم

ناراحت میشه و هر کاری داشته

باشه تا آروم شدن من نگام میکنه

منم اینجا الکی گریه کردم و بعد

خندیدم تا ویدیو مهربونی

آرتین جونم رو ضبط کنم ببینید

این عکس رو هم از روی فیلم گرفتم

این عکس های زیبا رو هم از

روی فیلمی که دیدید گرفتم

شنبه , 16 فروردين 1393

شیطونی آرتین جونم کلا کارش

همینه به صندلی امون نمیده

بیشتر با صندلی بازی میکنه

فرداش 17 فروردین

این عکس ها رو از روی فیلم گرفتم

اینجا هم ماشین رو پرت کرد زمین

و بعدش گفت دَر یعنی خاموش شد

ژستش هنگام گفتن دَر رو ببینین

اینجا هم میخواست ماشین موزیکالش

رو روشن کنم میگفت دَر

یکشنبه , 23 فروردين 1394

معرفی میکنم مهندس کوچولو

آرتین دوستی جیگر دایی رضا

اینم بستنی خوردنش متاسفانه فیلمش

با اشتباه من پاک شد

چهارشنبه , 26 فروردين

اولین عکس 14 ماهگی

آرتین جونم با دیدن و پوشیدن کفش هاش

کلی ذوق کرد وقتی هم روشن شد ذوقش

بیشتر شد و از خوشحالی دست میزد

و میخندید البته نتونستم از اون لحظه

عکس بگیرم ولی چند لحظه بعد دوباره

همونطوری ذوق کرد و عکسش رو گرفتم

اینجا هم خوابالو بود و لالا کرد رو شونه ام

توی دوربین جلوی موبایل خودشو دیده بود

و با هم زبونمون رو درآورده بودیم و میگفتیم

لِ لِ لِ لِ لِ لِ       لِ لِ لِ لِ لِ لِ لِ

تا پست بعدی خدانگهدار

پسندها (2)

نظرات (2)

مامان لیلا
4 اردیبهشت 94 12:47
نمی دانم خوشبختی برای تو در چه معنا می شود فقط می دانم خوشبختی وسیعتر از آنست که در ذهنت بگنجد و زیباترین لحظه ایست که می توانی در زندگی درک کنی و من برای تو خوشبختی ات را آرزومندم . . . عسلم بهترینها رو برات آرزو میکنم
رکسانا
12 اردیبهشت 94 4:37
ماشاالله. یک پسر کاکل زری به این میگن.
دایی رضا
پاسخ
مرسی