آرتین جونمآرتین جونم، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

آرتین جیگر دایی

سلام خوش آمدید این وبلاگ توسط یک دایی معلول جسمی حرکتی که عاشق کودکان و نوزادانه ساخته شده خاطرات شیرین آرتین جونم از دیدگاه من ثبت میشه

خاطرات شیرین آرتین جونم

1394/2/18 15:23
نویسنده : دایی رضا
761 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

بازم اومدم با خاطرات شیرین آرتین جونم

الان که دارم این مطلبو مینویسم آرتین جونم

پیشمه و داره لالا میکنه خاطرات آرتین

جونم خیلی زیاده و دلم نمیخاد هیچکدومو از قلم

بندازم واقعا خودم از نوشتن و تصور اینکه وقتی

بزرگ شد این خاطرات تصویری رو میبینه و وقتی

با سواد شد این خاطراتش رو بخونه لذت میبرم

و این لحظات کمی که مینویسم بهترین لحظات برامه

برین ادامه مطلب فقط ماشالله فراموش نشه

سه شنبه , 26 فروردين 1393

اینم مدل خوابیدن 2015 آرتین جونم

اینم بارکد ویدیو هست

فردای اون روز چهارشنبه , 27 فروردين 1393

اینجا هم خودشو دیده بود

اینجا هم چسبیده بود به من و

تصویر خودشو هنگام ضبط نگاه میکرد

و اینم حکایت بستنی خوردن آرتین جونم

قرار بود بستنی سوپر کارنیلو رو من بخورم

و یکم از سرش و نونش بدم بخوره چون

قبلا مریض بود و بستنی و لبنیات براش

ضرر بود اما حالا خوب شده ولی احتیاط

میکنیم تا دوباره حالش بد نشه اونم چه احتیاطی

بیچاره آرتین جونم همیشه وقتی بستنی

میخریدیم کلی گریه میکرد تا بهش

بیشتر بستنی بدیم منم که

تحمل نداشتم وقتی آرتین جونم

اینجا میومد بستنی خریدن رو ممنوع میکردم

و یا میگفتم اگه بخاد من بهش میدم

میگفتم که بستنی دیگه براش ضرر نداره

چون چند ماه از خوب شدنش میگذشت

اینم عکسای بستنی خوردنش

فرصت نمیداد قسمت های روکشش رو

بچرخونم تا یه وقت نکنه بخوره گریه میکرد

گفتم بسه شیکمو میترکی تصمیم گرفتم

قایمش کنم که حداقل یه گاز دیگه بخورم

وقتی حواسش پرت شد در حال

قایم کردن مچمو گرفت و جیغ

و داد راه انداختن

سریع گرفتم طرفش تا بخوره

بازم حواسش پرت شد قایمش

کردم یه گاز زدم دیدم

آب شده و نمیشه نونش رو پاره

کرد گفتم بیا بابا فقط خودت

از پس این بستنی بر میای

وقتی برگشت دید بستنی نیست

دستشو بورد تو دهنش و گفت اَه اَه اَه اَه

منم گفتم کو؟ عکس آرتین جونم وقتی گفتم کو؟

بعد بستنی رو دادم خورد تا رسید به روکش

بستنی که به مامانم گفتم همش رو در بیار

گفت آب میشه میریزه رو زمین یکمش رو کند

دادم بهش و گاز گرفتن بستنی از دستم در رفت

و آرتین جونم بستنی رو از دهنش گرفت

دستش به مامانم گفتم بدو

الان همه جا رو بستنی میکنه

مامانم اومد درازش کرد و بستنی رو داد

دستش و اینم ژست باحال

بستنی خوردن آرتین جونم

بازم رسید به روکشش و مامانم کامل

روکشش رو کند و یه ذره تهش رو داد به من

و بقیه اش رو داد به آرتین جونم

خوبی این اتفاق این بود

که بستنی کامل اصلا اذیتش

نکرد و هیچ حالش بد نشد و

برای اولین بار یه بستنی رو

کامل خوردش و کلی حال کردم

که آرتین جونم از این به بعد

میتونه یه بستنی کامل بخوره

فرداش مامانم بازم بستنی خرید ولی

بدون آرتین جونم صفا نداشت

تا پست بعدی خدانگهدار.

پسندها (3)

نظرات (1)

مادر بزرگ
21 اردیبهشت 94 15:28
سلام وب خوبی بود با اجازتون لیگ کردم
دایی رضا
پاسخ
سلام خیلی ممنون وبلاگ شما هم خوبه شما هم لینک شدین موفق باشید