آرتین جونمآرتین جونم، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

آرتین جیگر دایی

سلام خوش آمدید این وبلاگ توسط یک دایی معلول جسمی حرکتی که عاشق کودکان و نوزادانه ساخته شده خاطرات شیرین آرتین جونم از دیدگاه من ثبت میشه

خاطرات آرتین جونم اوایل اسفند1393

1393/12/12 16:06
نویسنده : دایی رضا
540 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

امروز سه شنبه 12 اسفند اومدم تا

خاطرات آرتین جونم رو ثب تکنم

برین ادامه مطلب فقط ماشاالله فراموش نشه

جمعه , 8 اسفند 1393

آرتین جونم در حال خوردن خوراک عدس

خاله اش داشت بهش میداد این عکسو گرفتم

شب هم موبایل رو توی دستم بازی

میکرد و ازم گرفت و منم نمیخواستم

ببره اونور بازی کنه چون محافظش

رو جدا کرده بودم و وقتی آرتین جونم

بازی باهاش رو تموم میکرد ولش

میکرد به امون خدا و احتمال گم شدن

و له شدن زیر دست و پا بود و یکی

دیگه از دلایلم هم موبایلم سرگرمی من توی

اتاق بودش و یکی دیگه از دلایلش

هم کار زشت من یعنی حسودی

به بابای آرتین جونم بود که آرتین

جونم دنبالش گریه میکرد آخرش

گرفت و برد اونور من هم

هم وقتی بهش گفتم بده من

کشید اونرور و اگف اییه ادای گریه

در آوردم بازم نداد آخرش آبجیم(خاله آرتین جونم)

ازش گرفت داد بهم منم موبایل رو نگذاشتم

دوباره برداره انداختم پایین میز

همانطور که موبایل جدید آبجیم (مامان آرتین جونم)

رو همون شب چندین بار قایم کرده بودم.

ولی این بار موبایلم رو دید و رفت برداره و

نگذاشتم و راهش رو صد کردم که ناگهان

زانوم رو محکم گاز گرفت اومدم با چونه ام

بهش ضربه کوچولو بزنم ولم کنه سرم رو که

آوردم نزدیکش یه حالی شدم انگاری

میخام خودمو چاقو بزنم اصلا طاقت

نیاوردم گریه بعد از زدنش رو تصور کنم

گفتم یه کوچولو میزنم که دردش به

کریه ختم نشه ولی بازم طاقت نیاوردم

و دلم نیومد بزنمش و چند ثانیه

دیگه کذشت که ولم کرد و بلند شد

منم تنبیهش کردم و اون شب موبایلمو

بهش ندادم بازی کنه یا کلیپ ببینه

حتی توی دستم با گریه اعتراض

کنان رفتش سمت بقیه همه

خیال کردن گرسنه س البته

من بعدش موضوع رو گفتم

یکشنبه , 10 اسفند 1393

آرتین جونم بازم اومد و این

عکسا رو مامانم(مادربزرگ آرتین جونم)گرفته

من داشتم میرفتم برای آزمایش

خون معافیت سربازی و فهمیدن گروه خونیم

از در بیرون نرفته بودم که بیدار شد

شانس منه دیگه.

اینم حباب بازی آرتین جونم

شب شد براش موزیک ویدیو

هر گوشه خاک من عمو پورنگ رو گذاشتم

کلی کیف کرد و خوشش اومد.

دو بار گفت عمو عمو

چون صبح رگم رو پیدا نکرده بودن

دکتر هم نبود

دوباره توی هوای خیلی سرد

رفتم و آزمایش رو دکتر انجام

داد و برگشتم خونه چون دکتر

کار داشت فکر کنم رفتن و برگشتن

فکر کنم حدود نیم ساعت

شایدم بیشتر طول کشید

وقتی برگشتم آرتین جونم بدو

بدو اومد سمتم و اسباب بازی

هاش رو آورد و سرپایی با من بازی کرد

انگاری منو یک سال ندیده بود.

تا پست بعدی خدانگهدار

پسندها (1)

نظرات (0)